Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام جم آنلاین»
2024-05-04@00:54:04 GMT

انتقام

تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۵۷۰۵۸۰

راننده که کلاه کاپشنش را به‌سر کرده، هویتش مشخص نبود و دستکش سیاهی به دست داشت، از ماشین پیاده شد و با احتیاط اطراف را بررسی کرد. بعد به سمت صندوق‌عقب رفت و جسد مردی را به زحمت از داخل صندوق درآورد و روی زمین انداخت. به‌سرعت سوار ماشین شد، آن را روشن کرد و دور شد. صدای گاز دادن ماشین فضا را پر کرد. خیابان، فرعی بود و کمتر کسی در آن تردد می‌کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آن هم در آن وقت شب و سرمای پاییز. حدود یک ساعتی جسد روی زمین بود تا این‌که صدای جارو زدن رفتگر که مرد حدود ۵۰ ساله‌ای بود، شنیده شد. او جارویش را آرام و با ریتم خاصی روی زمین می‌کشید. صدا نزدیک‌تر شد. به قدری نزدیک که رفتگر یکباره با دیدن جسد ترسید و چند قدم به عقب رفت. به اطراف نگاهی انداخت و کسی را ندید. خواست به جسد نزدیک شده و به آن دست بزند اما ترسید. دستکش‌هایش را درآورد و دست‌هایش را با گرمای دهانش کمی گرم کرد، بعد گوشی موبایلش را از جیبش درآورد و شماره‌ای گرفت.چند دقیقه بعد ماشین‌های پلیس با چراغ گردان همان حوالی توقف کردند. رفتگر روی سکوی جلوی یک مغازه با فاصله از جسد نشسته و از سرما خودش را جمع کرده بود که با دیدن ماشین پلیس یاعلی گفت و از جایش بلند شد. سروان محمدی و همکارانش از ماشین‌ها پیاده شدند. سروان به سمت رفتگر رفت و همکارانش برای بررسی به سمت جسد رفتند. هوا داشت روشن می‌شد. سرگرد احمدی، مردی با قدی متوسط و موهای تقریبا سفید با لیوان چای مقابل پنجره اتاق کارش در آگاهی ایستاده بود و به باران که می‌بارید، نگاه می‌کرد. چند ماشین وارد محوطه آگاهی شدند. سروان محمدی هم سرنشین یکی از آنها بود. بعد از چند دقیقه سروان در اتاق را زد، وارد شد و ادای احترام کرد و گفت: صبح بخیر سرگرد. سروان پوشه‌ای را روی میز سرگرد گذاشت و گفت: اظهارات شاهد که رفتگر همون محله است و گزارش اولیه خدمت شما. تا یک ساعت دیگه هم گزارش کالبدشکافی روی میزتونه. مقتول مرد حدودا ۴۵ ساله‌ای به نام مرتضی احدیه، کارمند یک شرکت تبلیغاتی که خفه شده و گویا بعد به اون خیابون منتقل شده است. ردی مثل طناب دور گردنش بود. البته بچه‌ها هیچ اثر انگشتی پیدا نکردن. فقط می‌دونیم که رفتگر جسد رو دیده و بدون این‌که بهش دست بزنه و نزدیک بشه با پلیس تماس گرفته.
سرگرد به سمت او آمد و دستی روی شانه سروان گذاشت و گفت: قدم نورسیده مبارک محمدی.
سروان لبخند زد و سرش را پایین انداخت و گفت: ممنون.
سرگرد گفت: تو دیگه برو بیمارستان پیش خانم و دخترت. کاری داشتم، بهت خبر میدم.
سروان گفت: مادرخانومم بیمارستانه. اینجا باشم بهتره.
سرگرد لبخند زد و گفت: تا گزارش آماده بشه، یه سری بهشون بزن.
سـروان لبخنـد زد، تشکـر کرد و رفت.
سرگرد پشت میز کارش نشست، پرونده را ورق زد و مطالعه کرد. حدود دو ساعتی گذشت که سروان سراسیمه در زد و وارد اتاق سرگرد شد و گزارش پزشکی‌قانونی را روی میز سرگرد گذاشت و گفت: ببخشید قربان، یه کم دیر شد. توی ترافیک موندم.
سرگرد گزارش را خواند. سروان همچنان ایستاده و منتظر دستور سرگرد بود. سرگرد با دقت پرونده را مطالعه کرد و گفت: به خانواده‌اش خبر دادین؟
سروان گفت: بله. به همسر مقتول خبر دادیم.
سرگرد گفت: باید با همسرش صحبت کنیم. الان کجاست؟
سروان گفت: تو راهه.
در این بین سربازی در زده، وارد اتاق شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، همسر مرتضی احدی اینجاست.
سرگرد گفت: بگو بیاد داخل.
زن جوان با چشمانی اشکبار در حالی که با دستمال اشک‌هایش را پاک می‌کرد، وارد اتاق شد. او شال سیاهی به‌سر داشت و کمی از موهای خرمایی‌اش بیرون از شال بود. سعی کرد همان مقدار موهایش را بپوشاند. سرگرد به او اشاره کرد که روی صندلی مقابلش بنشیند.
سرگرد گفت: بهتون تسلیت میگم.
زن جوان با اشاره سر تشکر کرد و گفت: مرتضی خیلی مرد خوبی بود. پدر خوبی‌ام بود. اگه پسرم سراغشو بگیره، چی باید جواب بدم؟
زن جوان باز هم گریست. سروان برای زن جوان یک لیوان آب آورد و گفت: خانم احدی برای این‌که قاتل همسرتون رو پیدا کنیم، باید به خودتون مسلط باشین. ما به کمک‌تون نیاز داریم.
زن جوان جرعه‌ای آب نوشید و گفت: خیلی سخته. خیلی.
سرگرد گفت: می‌دونیم و درک می‌کنیم. اما شما باید به ما کمک کنید تا قاتل همسرتون رو پیدا کنیم.
زن جوان سرش را به نشانه تایید تکان داد.
سرگرد پرسید: همسرتون با کسی دشمنی یا خورده حسابی نداشت؟
زن جوان گفت: نه. مرتضی خیلی آدم خوش‌اخلاق و مهربونی بود. با هیچ‌کس دشمنی نداشت. همه دوستش داشتن و کلی دوست و رفیق داشت.
سروان گفت: شاید شما خبر نداشتین.
زن جوان گفت: نه. مرتضی پسرعموی مادری‌ام بود. ما از بچگی با هم بزرگ شدیم و اسممون روی هم بود. ازدواج که کردیم، شدیم رفیق هم. مرتضی هیچ چیزی رو از من پنهان نمی‌کرد، منم از مرتضی.
سروان کمی فکر کرد و گفت: ممکنه پای یک زن دیگه در میون باشه؟
زن جوان عصبانی شد و گفت: نه مرتضی اهل این حرفا نبود.
سرگرد نگاهی به سروان انداخت، رو به زن جوان کرد و گفت: رابطه‌تون با هم چطور بود؟
زن جوان گفت: خیلی خوب. گفتم که ما بیشتر از این‌که زن و شوهر باشیم با هم رفیق بودیم. توی این هفت سال که ازدواج کردیم، هفت بار هم دعوا نکردیم. مرتضی اصلا اهل دعوا نبود.

 

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: داستان جنایی انتقام سروان گفت سرگرد گفت زن جوان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۵۷۰۵۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

جلوگیری از اجرای نوازنده خانم در مراسم بزرگداشت مرتضی مطهری (فیلم)

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • دیوان لاهه درباره «تهدید به انتقام‌جویی» علیه این مرجع بین‌المللی هشدار داد
  • استقبال از پیکر مطهر شهید «مرتضی غلامی» در گناوه
  • جلوگیری از اجرای نوازنده خانم در مراسم بزرگداشت مرتضی مطهری (فیلم)
  • ژاوی: فرمین لوپز کشفی بزرگ برای بارسلونا بود؛ می‌خواهیم انتقام تقابل قبلی با ژیرونا را بگیریم
  • (تصاویر) مراسم سالگرد شهادت آیت الله دکتر مرتضی مطهری
  • بسکتبال NBA | انتقام سلتیکس از میامی هیت؛ دانچیچ به خودش آمد
  • تهدید رژیم صهیونیستی به انتقام از دادگاه کیفری بین‌المللی
  • این مسیر یکطرفه شد | ترافیک سنگین خودروها به سمت شمال
  • معمای اتوبان
  • برگزاری چهل و دومین دوره مسابقات قرآن دانش آموزی در کازرون